سلام مهران جان امروز شما 10 ماه و 26 روزت هست مهران جان هفته پیش که گذشت از سشنبه شب رفتیم روضه شما تو مسجد خیلی شیطونی کردی من دنبال شما تو مسجد شب رفتیم خانه مادرجون ( بابا ) خوابیدیم چون قرار شده بود چهارشنبه بریم خرید عروسی چهارشنبه صبح ساعت ساعت 9 بیدارشدم و امده برای خرید من به شما شیر دادم و رفتم و شما تو خواب نازی بودی ما که رفتیم خرید ساعت 12 بود که زنگ مادرجون زدم گفت که هیچی نخوردی و گفت عمه سعیده امده و داره به مهران شیر میده و گفت شما خیلی خوشحال شدی که عمه به شما می می داده و در هنگام دادن می می شما گردنبندش و گوشوارش را میگرفتید و میکشید و نگاه به صورتش میکردی و می می می...